شمس مردی دیرجوش، تنگحوصله و بیاعتنا به تمام موازین حاکم بر عرف و عادتهای زمانه بوده است:
خود غریبی در جهان
چون شمس کو؟
از آن مردانی که خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای دارند و داوری خلق جهان را به پشیزی برنمیگیرند.
نگاه شمس به مسایل عصر در حوزه دین و اخلاق و تصوف، نگاهی است بیرحم و تند و بیپروا.
بسیاری از بزرگان عصر خود را به هیچ نمیگرفته است و گاه مردمانی گمنام را با همه خروجی که از معیارهای اخلاقی و دینی عصر خود داشتهاند میستوده و با ایشان انس میگرفته است.
شمس تبریزی از نظرگاه مولانا مظهر کمال انسانیت است و مظهر کمال عشق و از دیدگاه مولانا این دو مفهوم رابطهای اجتنابناپذیر دارند که هرچه انسانیت کاملتر باشد عشق از کمال بیشتری برخوردار است زیرا عشق امانت الاهی است که تنها به انسان سپرده شده است:
چون امانتهای حق را آسمان طاقت نداشت
شمس تبریزی چگونه گستریدش در زمین
و در جای دیگر میگوید:
شمس تبریز، تو را عشق شناسد نه خرد
معیار شمس برای ارزیابی مردمان عشق بوده است نه علم و نه فضل و نه زهد و عبادت، حتی پدرش را بدین دلیل مورد انتقاد قرار میداده است که از عشق بیخبر بوده است: "نیکمرد بود و کَرَمی داشت… الّا عاشق نبود. مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر!"
ما نمیدانیم که در گفتوگوهای میان او و مولانا در روزهای نخستین چه سخنانی رد و بدل شده است
ولی آنچه مایه جذب این دو بوده است بیگمان همان مقوله عشق و جان عاشقانه داشتن بوده است.
آنچه شمس تبریزی و دیدار او برای مولانا به ارمغان آورد، دگرگونی احوال فقیهی بود که گاهگاه شعری نیز از سر تفنن میسرود و بدل کردن او به شاعری شیدا و بیاختیار که از فقه نیز آگاهی بسیار دارد.
گویا قبل از دیدار شمس، مولانا اهل سماع و رقص نبوده است و این از تصریح فرزندش سلطانولد و نیز گفتار فریدون سپهسالار به روشنی دانسته میشود.
آنچه از دیدار شمس برای مولانا حاصل شد، یک نتیجه بنیادی داشت که معیارهای ارزشی مولانا را دگرگون کرد، یعنی ارزشهایی که برای یک فقیه یا یک مذکر و واعظ، در آن روز وجود داشت و گاه چه مایه گرفتاریها برای صاحبانش به حاصل میآورد او را از چنگ آن معیارها رهایی بخشید.
مولانا را از زندان عادات و عرفها و از زنجیر معیارهای زمانه آزاد کرد.
شاید تا آن روزگار مولانا خود این حقایق را به کمال دریافته بود اما در عمل نمیخواست تن بدانها دهد.
شمس زنجیرهی این معیارها را درید و به او آموخت که در آن سوی عرف و عادتها میتوان در جهانی دیگر زیست و با مردمانی دیگر.
مقدمه غزلیات شمس تبریز
محمدرضا شفیعی کدکنی
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید