در زیباترین روزهای زندگیم در شرایطی که هرگز روی آن حساب نمی کردم در عرض سه چهار دقیقه با مرگ مواجه شدم.
با مردی که عاشقش بودم ازدواج کرده بودم و خانه ی دلخواهمان را خریده بودیم و تا چند روز دیگر منتظر تولد اولین فرزندمان بودیم که ناگهان در خواب و با احساس درد شدید و خیس شدن بسترم از خون بیدار شدم.
ناگهانی جفت من کاملا کنده شده بود و من حدود چند دقیقه کوتاه بین مرگ و زندگی دست و پا زدم و ناگهان خودم را بالای بدنم در اتاق دیدم. آگاهی من بسیار بزرگتر از ابعاد بدنم بود. همسرم در این فاصله به اورژانس زنگ زده بود.
من بدنم را هم همزمان درک می کردم که فقدان خون بسیاری داشت. صدای ضربان قلبم را بسیار بلند می شنیدم که آهسته و آهسته تر می شود و تهدید مرگ بر او را می دیدم. هیجان و ترس گروه پزشکی را می دیدم و آگاهی من بیرون از بدنم یک آرامش غیر قابل وصفی را تجربه می کرد. در آن لحظه این فکر از من عبور کرد که من هرگز بدنم نبودم و نیستم. و عجیب تر از همه اینکه من می توانستم ببینم، بشنوم و فکر کنم ودر عین حال من در بدنم نبودم.
بعد از این فکر من خودم را در یک شرایط تنگی دیدم که به رنگ نارنجی و طلایی تاریک بود و منرا درونش می کشید در انتهای این تنگی یک نور فوق العاده روشن و زیبا بود.
من احساس می کردم چقدر عاشق این نور هستم و می خواستم برای همیشه کنارش بمانم.
«او از سکوت و عشق مطلق بود.»
مصاحبه گر؛
-چه وقت شما به بدنتان بازگشتید ؟
نمی دانم فقط یادم است ناگهان چشم باز کردم و صدها سیم و کابل اطرافم دیدم. اولین فکر من این بود که دوباره در بدنت هستی و دومین فکرم این بود که به طریقی کابلها را ببرم تا دوباره پیش نور زیبای مملو از آرامشم برگردم. یادم است از شدت غم بلند بلند گریه می کردم و فریاد می کشیدم که این بی انصافیست، این بی انصافیست.
تجربه نزدیک به مرگ کریستینه برکنفلد 2004
@Nahtoderfahrung
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید