@zhuanchannel
شما چقدر از ایموجی استفاده میکنید؟
خودم، خیلی کم. شاید انواع ایموجیهایی که در طول روز استفاده میکنم به انگشتهای دست هم نرسد.
مثلا اغلب اوقات از این: برای خندیدن استفاده میکنم و حس میکنم در این نوع خندیدن شرم خاصی هم وجود دارد.
اگر بخواهم بیمحابا بخندم از این: استفاده میکنم.
غمگین باشم این را میگذارم: .
و اگر به استیصال رسیده باشم این یکی: . تازه، همهی اینها اغلب برای چتهای دوستانه است و گرنه پیامهای کاری معمولا به نقطه و علامت سوال منجر میشود. راستی غیر از اینها، آن چند گل را هم حساب کنید و البته جوانه و برگ را.
همچنین علامتی را که به عنوان خواهش و تشکر جا افتاده، بگذارید برای مکالمههای رسمیتر.
امروز خیلی بیشتر از قبل فهمیدم که گذاشتن ایموجی در چت چقدر ضرورت دارد.
بابت پروژهای با کسی در ارتباطم که تا به حال او را از نزدیک ندیدهام. هر پیامی که میفرستد انتهای آن یک ایموجی میگذارد.
گاهی هم وسط جمله. واقعا هم انتخابهای خوبی دارد و میتواند احساساتش را با شکلهای مختلف به درستی نشان دهد. همینها تعاملم با او را دلچسبتر میکند و سوء تفاهمها را خیلی کمتر.
اما مخاطب پیامهای من باید احساسات را اغلب از روی کلمههایم تشخیص دهد. گاهی با خودم فکر میکنم نکند مخاطب فکر کند که من بیش از حد جدی، منطقی و یا شاید خشن هستم. البته من معمولا در کار خیلی جدی میشوم.
این را هم بگویم که اگر دقت کنیم میبینیم که پیامهای آدمها لحن هم دارد. پس نمیشود برای ابراز احساسات فقط به ایموجی اکتفا کرد.
بعضیها آنقدر سرد و خشک مینویسند که یخ میکنی. بعضیها آنقدر مهربان و گرم مینویسند که وقتی پیامشان را میخوانی احساس میکنی در آغوش گرفته میشوی.
بعضیها به شدت پیچیده و تحلیلی مینویسند. روی هر جمله باید کلی فکر کنی تا منطورشان را متوجه شوی. بعضیها هم کلا شکل کلمهها را تغییر میدهند.
مثلا مینویسند: فک کن، مث اینکه. این آخریها سوهان روح یک نویسنده میشوند. بله ما حتی به نیمفاصله و ویرگول هم حساس هستیم. چه برسد به خوردن حروف!
داشتم از ایموجی میگفتم
راستی شما اغلب از کدام ایموجیها استفاده میکنید؟ راستش حس میکنم فکر کردن به آن کمی به خودشناسی هم کمک کند
مریم علی پور
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید