@zhuanchannel
متر برداشتهام و عرض شانههام را اندازه میگیرم. از سرشانهی سمت راست تا سرشانهی سمت چپ. بعد عددها را میگذارم توی یک جدول سایزبندی که قبلا سرچ کرده بودم برای خرید آن بارانی یشمی رنگ که هیچوقت نخریدمش. همه چیز نسبت به سایزم نرمال است. من اما چند روزیست که فهمیدهام شانههایم برای این زندگی زیادی کوچکاند.
و این موضوع آنقدر درگیرم کرد که آخر سر با خودم فکر کردم که ای کاش من هم شبیه آسترولوژیستها به چیزهایی اعتقاد داشتم.
آنوقت حالِ بد و انرژی نداشتهی روز و ماه و سالَم را ربط میدادم به چِفت نبودن سیاره زهره با ستارهی فلان در لحظهی تولدم.
یا شاید سنگینی شانههام، مخصوصا وجود آن دو نقطهی سفتِ متورمِ بالای کِتفم را بیربط نمیدانستم با جزییات گودالهای ماه و جزر و مدِ اقیانوسها. و بعد همه چیز تمام میشد.
نویسندهی کتابی که به تازگی خواندهام حس میکرد انرژی کل بدنش در انگشت سوم پای چپش مسدود شده چون آن نقطه متورم شده بود. به انگشت کوچک هر دو پام نگاه میکنم که همیشهی خدا متورم و ملتهباند.
بعد فکر میکنم که رفتهرفته لابد آنقدر انرژی روی این نقطه جمع میشود تا انگشت کوچک هر دو پام اندازهی انگشت شَستم شود. و بعد از تصور داشتن چهار تا انگشت شَست روی پاهام خندهام میگیرد و همه چیز باز محو میشود.
انرژیای اگر درون من جاری بوده باشد، بیشک حالا توی دستهای من مسدود است. روی شانههام بیشتر.
دستهام دیگر نمینویسند و بازوهام برای آغوشهای مکرر زیادی خستهاند.
همین است که حس میکنم چگالی هزار کهکشان بر مدار شانههای من میگردد و شانههای من اما این روزها برای تحمل این همه بار زیادی کوچکاند.
#نرگس_راد
@Naargesrad
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید