@zhuanchannel
جامعه ی آماری جالبی دارم که سالهاست آن را رصد می کنم.
دخترانی از خانواده های متوسط و ثروتمند که تمام سالهای کودکی تلاش کردند خوب درس بخوانند که کنکور بدهند.
بعد به دانشگاه بروند و باز هم به دانشگاه بروند. بعد ازدواج کنند و سر کار نروند. بعد باردار شوند، بعد عکس بچه شان را مدام منتشر کنند.
بعد فرزندانشان را محور عکس پروفایلشان یا روزمرگی اینستاگرامی شان قرار دهند، عضو کانال هایی شوند با موضوع " آشپزی جذاب" و "چگونه مادر خوبی باشیم"
تا اینجای کار مشکلی نیست.
غذا شهوت عجیب ماست و چه کسی حاضر است بر این شهوت پا بگذارد؟ آشپزی هم جزو لاینفک زندگی است. ازدواج هم مسیر همیشگی زندگی است.
بچه دار شدن هم طبیعی است. مشکل از کجا شروع می شود؟
از آنجا که این گروه هفتاد _هشتاد نفره دغدغه ای جز روال عادی زندگی ندارند.
در این ده سال هربار دور هم جمع شده اند درباره ی دو چیز حرف زده اند:
" تحصیلاتشان و خواستگارشان"، "تحصیلاتشان و نامزدشان"، "تحصیلاتشان و شوهرشان"، "شوهرشان و اینکه انشالله همه شوهر کنند"
"اینکه می خواهند حامله شوند و کاش بقیه هم مثل آنها خوشبخت شوند".
از دوسال گذشته رویه ی این گروه تغییر کرد.
بارداری ها آغاز شد و در عرض دوسال هشتاد درصد این جمع مادر شدند.
خب در این وضعیت عده ای مجرد در بین ما بودند و یکی هم من.
سمت و سوی دیالوگ ها تغییر کرد:
"بچه خیلی خوبه، آدم باید در سن مطلوب بچه دار بشه!".
این متلک ها را نیز شنیدیم و گذشتیم.
تا همین یک هفته ی اخیر که دوستان قرار کافه گذاشتند و بی خیال مسایل سیاسی _اجتماعی به دیدار فکر کردند .
(صد البته وظیفه ندارند نگران چیزی باشند و نباید به آنها تحمیل کرد) آنها در قالب اینکه چه کسی بچه مان را نگه دارد، چند روزی در گروه گفتگو کردند و بالاخره به این نتیجه رسیدند که :"مجردها بچه هامون رو نگه دارن خب!"
چرا این خاطرات را تعریف می کنم؟
برای اینکه بگویم آموزش عالی در سایر کشورها شبیه قیف است، ناگهان شصت کارشناس ارشد وارد جامعه نمی شوند با همان آرزوهای قبل از دانشگاه، آنها تحصیل می کنند تا دنیای بهتری بسازند.
و معلوم نیست هرکسی از این قیف رد شود.
حالت مطلوبش این است که تحصیل کنیم تا مادر بهتری باشیم، اما خب داده های این جامعه ی اماری من را می ترساند، نمی دانم بیت المال برای هرکدام از ما چقدر خرج کرده، اما آن بیت المال باید در دانشگاه واحدهای زیادی بگنجاند.
یکی از آنها هم "ادب و شعور"، یکی دیگرش اینکه "آرزوهایمان را بزرگ کنیم"، یکی دیگرش حتی این:" چگونه با حذف تفکرات بیهوده مادر خوبی باشیم!
" و مهم ترینش آنکه "عکس بچه مان را در دنیای مجازی منتشر نکنیم!"
اما خب دنیا آنطور که ما می خواهیم نیست، انگار نه کتاب ها تاثیری دارند و نه دانشگاه ها و نه حتی ثروت، که آدم ها بتوانند سطح دغدغه هایشان را تغییر دهند.
می گویم که این یکی از داده ی آماری من است، لزوما هم مشت نمونه ی خروار نیست….یک پاره از یک جامعه است که در پشت ساختمان های لوکس، مدرک رانندگی و دانشگاه، تصور می کند باید بابت انجام دادن روال عادی زندگی خوشحال بود و آن را اعلام کرد
حالا باید دید بذر این ماجرا را چه کسی در تاریخ پاشیده؟
باید دید در پس پرده چه خبر است؟
ظاهر امروزی، غذای خوب،بهداشت عمومی، و در کنارش تعریف هویت خود در کنار یک مرد و بعد فرزند
گفتم که جامعه ی آماری عجیب و نادری است،به طرز عجیبی شبیه هم اند و اغلب من وچند نفر دیگر را شگفت زده می کنند
انگار که آدمهایی باشیم وصله ی ناجور از دنیایی دیگر، که بارها گروه را لفت داده ایم و اصرارشان برای بازگرداندنمان عجیب بوده
می نشینیم و در سکوت مکالماتشان را گوش می کنیم
و زمزمه می کنیم:طهران هفتاد و دو ملت است!
آلما توکل
پ.ن:البته جامعه اماری خودشون رو گفتن نویسنده ی این متن. ولی جامعه اماری من دقیقا برعکس اینه و فقط 3 تا مادر تو جمع ما هست وبقیه یا مجردن یا بچه ندارن و همه ی جمع بسیار ادمهای پرمشغله و معروف و فعالی هستن
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید