@zhuanchannel
رقصی چنان!
در یکی از روزهای دههٔ شصت، بلقیس سلیمانی از دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران به دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی آمده بود تا در بارهٔ مزاحمتهایی که دانشگاه برای استاد دکتر رضا رئیس توسی ایجاد میکرد، با من صحبت کند.
خانم سلیمانی در آن زمان مثل تمام دانشجویان دختر نه فقط حجابش اصطلاحاً کامل بود که چادری مشکی هم به سر داشت.
برای صحبت با او، همان راهرو اصلی دانشکده را مناسبتر دیدم. مشغول صحبت که شدیم نگاه حیرتانگیز دانشجویان حزباللهی به تدریج متوجهمان شد.
گویی در حال ارتکاب جنایت هستیم! در همان لحظات، فیروز اصلانی که خود را مسئول رصد عموم تحرکات دانشجویان و استادان میدانست و به واقع در نقش محتسب و عسس دانشکده انجام وظیفه میکرد، از راه رسید و با مشاهدهٔ ما نیشخندی از سرِ شیطنت به لب آورد و با چنان سرعتی از پلهها بالا رفت که گمان کردم برای افزودن برگی بر پروندهٔ انضباطیام بیتاب شده است!
در واقع با این نگاه دانشگاه را اداره میکردند
و اکنون هم ظاهراً در صدد احیای همین نوع نظارت بر رفتار و تعامل دانشجویان با یکدیگرند!
اگر جز این است، پس نامهنگاری با رئیس دانشگاه تهران برای بستن کافهها و پاتوقهای دانشجویی اطراف دانشگاه جز تلاش به قصد بازگشت به فضای آن روزها چه معنای دیگری دارد؟
آن روزها قطعاً بازگشتپذیر نیست.
هر کس خواب آن را دیده، قاعدتاً پیش از خواب غذای پرچرب و سنگینی خورده است!
عدهای با روحیهٔ بیمار خود، زندگی مؤمنانه را سیاه و مرده و تاریک و غمزده و کرخت و راکد و یکنواخت میدانند و با هر نوع عشق و شادی و نشاط و تحرک و سرزندگی و زیبایی دشمنی میورزند
ایمان اما همان است که مولانا داشت.
عاشق و سرخوش و دستافشان و پایکوبان بود. نوشته بودم رقص، معنویترین احساس آدمی است.
در مواجهه با ترشرویان و عبوسان و ظاهرگرایان و تندخویان و سیاهاندیشان و شادیستیزان، "رقصی چنان" میانهٔ میدانم آرزوست!
#احمد_زیدآبادی
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید