@zhuanchannel
اشو عزيز! وقتی دختری خردسال بودم، شايد يازده يا دوازدهساله، چيزی عجيب برايم رخ داد: در زنگ تفريح مدرسه در دستشويی به آينه نگاه كردم تا ببينم مرتب هستم يا نه.
آنوقت ناگهان احساس كردم كه بين آينه و بدنم ايستادهام و خودم را تماشا كردم كه به بازتاب بدنم در آينه نگاه میكند. برايم جالب بود كه آن سه من را ببينم.
احساس كردم كه وجود اساسیام از شكل جسمانیام قدم بيرون گذاشته بود. آيا هيچ ارزشی دارد كه درك كنم برای آن دختر كوچك چه رخ داده بود؟
اسخ:
اين برای خيلی از كودكان رخ میدهد، ولی چون جامعه از هشياری حمايت نمیكند، آن تجربهها توسط والدين، مدرسه، دوستان و آموزگاران تغذيه نمیشوند.
و اگر بگويی كه چنين چيزی برايت اتفاق افتاده، مردم میخندند، و خودت نيز فكر میكنی كه اشتباهی صورت گرفته و اين درست نيست.
برای نمونه، تمام كودكان در سراسر دنيا دوست دارند كه [همچون رقص سماع] چرخ بزنند.
ولی چرا كودكان چرخيدن را دوست دارند؟
وقتی بدن در حال چرخيدن است، كودكان خردسال میتوانند بدنشان را ببينند كه در حال چرخش است. آنان ديگر با بدن هويت ندارند، زيرا كه اين تجربهای بسيار جديد است.
آنان در هر چيزِ ديگر با بدن هويت میگيرند:
در راه رفتن هويت میگيرند، در غذا خوردن، در هر كاری كه میكنند معمولاً با بدن هويت گرفتهاند.
اما اين چرخشِ به دور خود، چنان تجربهای است كه هرچه سريعتر چرخ بزند، امكان باقیبودن در هويتگيری، كمتر خواهد بود…
بدن در حال چرخيدن است، و وجود آنان در نقطهای میايستد و شروع میكند به ديدن بدن خودشان كه در حال چرخيدن است. گاهی میتواند از بدن نيز بيرون بيايد.
اگر كودكی كه درحال چرخيدن است در جايی نايستد و به حركت ادامه دهد، آنوقت وجود اساسی او میتواند بيرون بيايد و آن را تماشا كند.
چنين فعاليتهايی بايد حمايت شوند و بايد از كودك پرسيده شود: "چه چيزی را تجربه میكنی؟" ولی كودكان را در اين مورد و بسياری از موارد ديگر باز میدارند.
تجربهی من در کودکی این بود
در شهر ما رودخانهای بود که وقتی طغیان میکرد هیچکس از آن، با شنا به طرف دیگر نمیرفت. یک رودخانهی کوهستانی بود.
رودخانهای کوچک بود، ولی در فصل باران، جریان آب بسیار عظیم بود و نمیتوانستی حتی در آن بایستی.
من عاشق این بودم که عرض رودخانه را با شنا طی کنم. من منتظر فصل باران میشدم زیرا خیلی به این تجربه کمک میکرد. لحظهای میرسید که احساس میکردم در حال مردن هستم، زیرا خسته میشدم و نمیتوانستم ساحل دیگر را ببینم، و امواج، بسیار عظیم و جریان آب بسیار قوی بود. و راهی برای بازگشت نبود، زیرا اینک آن ساحل نیز در دوردست قرار داشت.
شاید در وسط رودخانه بودم و فاصلهام از هر دو ساحل مساوی بود. گاهی چنان خسته بودم و آب با چنان قدرتی مرا به پایین میکشاند که من میدیدم:
حالا دیگر هیچ امکانی برای زنده ماندن نیست و آن لحظهای بود که من خودم را بالای آب میدیدم و بدنم را درون آب.
وقتی این اتفاق برای نخستین بار رخ داد، تجربهای بسیار ترسناک بود. فکر کردم که بایستی مرده باشم.
شنیده بودم که وقتی انسان میمیرد، روح از بدن بیرون میرود. پس من از بدن بیرون رفتهام و حتماً مردهام.
ولی میتوانستم ببینم که بدن هنوز تلاش میکند تا به ساحل دیگر برسد، پس بدن را دنبال کردم. آن نخستین باری بود که از رابطهی بین «وجودِ نامیرا و بدن» آگاه شدم.
محل اتصال درست در زیر ناف قرار دارد، دو اینچ زیر ناف، که گاهی توسط یک تار نقرهگون، به هم متصل هستند. هر بار که به ساحل دیگر میرسیدم، لحظهای که به ساحل پا میگذاشتم، وجودم به بدنم وارد میشد. نخستین بار وحشتناک بود، ولی بعدها برایم به یک سرگرمی بزرگ تبدیل شد.
وقتی به والدينم گفتم، آنان گفتند: "تو روزی در آن رودخانه خواهی مرد. همين نشانی كافی است. وقتی كه رودخانه طغيان میكند، به آنجا نرو."
ولی من گفتم: "من خيلی از اين لذت میبرم؛ آن آزادی، بدون احساس جاذبه و ديدن اينكه بدنم در دوردست قرار دارد…"
درواقع، نگاه كردن به آينه يكی از روشهايی است كه توسط سيستم تانترا توصيه شده است:
باید به مدت طولانی در آينه تماشا كنی تا با آن بازتاب در آينه هويت بگيری. سپس عقب میکِشی؛ بدنت به عقب نخواهد رفت، بلكه وجودت عقبنشينی خواهد كرد. آنوقت میتوانی سه بدن را ببينی.
آن تجربهی بسیار باارزشی برايت بوده
برای بسياری از كودكان رخ داده است.
بسياری از مردم [خصوصا در حالت مدیتیشن] چنين تجربهای را به من گزارش دادهاند، ولی هيچكس پيگيری نمیكند.
هر چندگاه يك بار اتفاق میافتد و سپس فرد آن را فراموش ميكند، يا كه فكر ميكند كه شايد آن را تخيل كرده است، شايد فقط يك رويا و توهم بوده.
ولی اين يك واقعيت است
تو از بدنت به بيرون قدم گذاشته بودی و آنچه كه ديدی نوعی از آگاهیِ بيرون از بدن است.
انتقال چراغ_ اشو
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید