@zhuanchannel
فروش همه چیز در یک دقیقه!
من مدیر بخش کوچکی از یک شرکت خصوصی هستم. سال گذشته باید یک کارشناس برای بخش فروش شرکت جذب میکردیم. آگهی زدیم و تعدادی برای مصاحبه آمدند. رئیس شرکت در روز مصاحبه، مهمان داشت.
مهمان او یک ایرانی بسیار موفق در کسب و کار بود که به تازگی از آمریکا بازگشته بود. پس از ورود افراد دعوتشده به مصاحبه، مهمان رئیس نیز وارد شرکت شد. مهمان از رئیس تقاضا کرد که او با افراد مصاحبه کند و رئیس با کمال میل پذیرفت.
مصاحبه آغاز شد و قرار شد که مهمان، سؤالات را بپرسد. اولین فرد وارد اتاق مصاحبه شد. مهمان با اشاره به لیوانی که نزدیک مصاحبهشونده بود، گفت:
«یک دقیقه فرصت داری این لیوان را به من بفروشی!» مصاحبه شونده، کل یک دقیقه را خیره به مهمان، فکر کرد و هیچ نگفت.
بعد از یک دقیقه، مهمان با علامت دست، او را به بیرون راهنمایی کرد.
مصاحبهشوندهها یکی پس از دیگری میآمدند و با سکوت یا با جملاتی نامفهوم و شتابزده، آن یک دقیقه میگذشت و بیرون میرفتند.
حدود پانزده دقیقه گذشت. نفر سیزدهم وارد اتاق شد. بلافاصله پس از پرسش مهمان، یک ثانیه را هم از دست نداد و با اعتماد به نفس، مهارت عجیبی از خودش نشان داد و همهی چیزهایی که مهمان، مد نظر داشت را از خود نشان داد.
مهمان با چهرهای بسیار راضی رو به رئیس کرد و گفت: «همین خوب است!» بعد هم بلند شد و رفت. ده نفر دیگر هنوز مصاحبه نشده بودند، اما رئیس به احترام مهمان، روند را تأیید کرد.
حدود سه ماه از استخدام نفر سیزدهم گذشت و انصافا بسیار ماهر بود. میتوانستیم شرکت را به قبل و بعد از حضور او تقسیم کنیم. رئیس هم هر روز به همهی ما می.گفت: «دیدید مهمان چه کرد؟
آمریکا یعنی این! در یک دقیقه انتخاب میکنند.
ببینید چگونه شرکت را زیر و رو کرده است!»
اعتمادمان جلب شده بود و هر روز اختیارات بیشتری به او میدادیم.
پس از گذشت حدود شش ماه، بر خلاف هر روز، سر وقت نیامد. تازه فهمیدیم که حسابهای شرکت را به طور کامل خالی کرده است، یکی از کارمندان ما را به هوای ازدواج فریب داده و تمام اموالش را فروخته بود، از تعداد زیادی از کارمندان، پنهانی مقدار زیادی پول گرفته بود تا سود آن را برگرداند و با مشتریهای شرکت، قردادهای زیادی برای آینده بسته بود و از آنها پول گرفته بود.
او از کشور خارج شد و ما دیگر هرگز او را ندیدیم.
از آن روز، بیشتر از آنکه به ضررها و آسیبهایی که از او دیدیم فکر کنم، پرسشهایی دست از سرم برنمیدارند.
آیا هوش و مهارت، تنها معیار برای انتخاب فرد است؟ اگر هست، ما همان را هم رعایت نکردیم.
آن یک دقیقه برای چه بود؟
چرا تا این حد عجله داشتیم؟
بهتر نبود فردی را انتخاب می کردیم که لیوان را در پنج دقیقه بفروشد، اما به جای آن انسان بهتری باشد، کمتر دروغ بگوید، خوشقلب باشد، دزدی نکند و به حق خود قانع باشد؟
آیا رفتار ما با افراد مصاحبهشونده درست بود؟ آیا با آنها مثل کالا رفتار نکردیم؟ ما آنها را ماشینهایی دیدیم که باید بدون سلام و احوالپرسی و بدون در نظر گرفتن کوچکترین ملاحظات انسانی، برای ما لیوانی را در یک دقیقه میفروختند. رفتار ما با آنها که اصلا مصاحبه نشدند، انسانی بود؟
به آن یک دقیقه خیلی فکر میکنم. به نظرم، ما در آن یک دقیقه، نه تنها لیوان، که آبروی خودمان، آبروی شرکت، اعتماد، عدالت و انسانیت را نیز فروختیم
و البته پاسخ درخوری نیز دریافت کردیم.
مدرسه توسعه
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید