December 22, 2023 at 10:22PM

@zhuanchannel
چقدر یکی می تونه در نویسندگی قوی باشه و چقدر من قلم فاطمه رو دوست دارم
:
ماشین احمد توی جاده‌های ماسال پیچ‌وتاب می‌خورد و هر لحظه قشنگی‌های طبیعت آن منطقه را در چشم‌وچال احمد فرو می‌کرد که یک‌دفعه تلفنش زنگ می‌زند و آدم آن‌سوی خط خبر فوت پدرش را می‌دهد.

احمد که برای دیدن خانواده‌اش تمام مسیر را رانده بود، دیگر میلش نمی‌کشد ماشین را تا پنج پیچ دیگر هم براند‌ و به خانه‌ای برسد که دیگر پدری نیست تا از پشت پنجره‌ای چوبی به انتظار آمدنش ایستاده باشد.

هرقدر هم به دلش رجوع می‌کند می‌بیند نمی‌تواند در لحظه‌‌ای که خورشید از برگ‌های زرد و نارنجی درختان آویزان است، شانه‌اش را در اختیار مادر و خواهرهایش بگذارد تا رویش های بزنند و بغض بترکانند. برای همین راه جنگل را در پیش می‌گیرد.

آدمها به طریق مختلفی رنج و مصیبت را تاب می‌آورند. گاهی شلوغی درد را سنگین‌تر می‌کند. در بعضی از ناراحتی‌ و گرفتاری‌ها نه کسی می‌تواند کمکت باشد نه تو می‌توانی تکیه‌گاه کسی باشی. بعضی آدمها نیاز دارند اینجور وقتها تمام خودشان را کول بگیرند و سر به جنگل بگذارند؛ مثل احمد.

احمد ماشین و گوشی را وسط جنگل خاموش می‌کند. آن‌قدر می‌رود تا به درخت بزرگی می‌رسد. درختی که از تنه‌ پهنش مشخص بود، سرد و گرم روزگار را بسیار چشیده است. از لای شاخ‌وبرگ به خورشیدی خیره می‌شود که در حال رفتن به پشت کوه‌هاست. بعد به خانه‌ای فکر می‌کند که مسلما افتاب برای غروب کردن از روی شیروانی‌‌اش سر خورده و چند لحظه‌ای هم خودش را توی آب‌گیر پشت خانه دیده است. خانه‌ای که حالا مردش بی‌نفس روی تخت افتاده. احمد یک‌دفعه دلش می‌خواهد برقصد. نه از این رقص‌های ساده، نه فقط حرکت گردن و دست که توی چهل سال عمرش بلد بوده، بلکه از آن رقص‌های پرشور. واکنش انسان‌ها به رنج متفاوت است.گاهی یکی چله سکوت می‌گیرد و دیگری خودش را به‌زور قرص و دارو در دل خواب جا می‌کند.
آدمی باید راه تاب آوردن را پیدا کند وگرنه در دردِ موجود حل می‌شود. مثل زهر در آب.
احمد چوبی در دست می‌گیرد از غم می‌رقصد.
یادش نیست چقدر دور خودش چرخیده، یادش نیست چند هزاربار دست و پایش را این‌طرف و آن‌طرف پرانده یا قوزک پایش چند بار به تنه‌ درخت کوبیده شده که تا یک هفته ورم داشته است. فقط صدای گوسفند و هی‌هی مردی او را از خلسه بیرون کشانده و وادارش کرده بایستد و دوروبرش را نگاه کند.آن‌وقت پیرمردی را دیده که وسط گله‌اش هاج‌وواج نگاهش میکند. چوپان جلو می‌رود و کلی عذرخواهی می‌کند. او می‌گوید خیلی سعی کرده جلوی گوسفندهایش را بگیرد که بزم احمد را بهم نزنند، اما نشد. گوسفند هستند و زبان نفهم.

احمد دستان دراز مانده‌ی مرد را می‌گیرد. نفس‌نغس‌زنان جواب معذرت‌خواهی‌اش را می‌دهد. همین‌جای ماجرا آفتاب تمام توانش را جمع می‌کند تا کم‌کم از صحنه خارج شود و آسمان نارنجی و زرد و کمی سیاه را به احمد و مرد و گوسفندها بسپارد. چوپان می‌‌گوید تاریکی جنگل جدا از جک‌وجانور، وهم هم دارد. بدتر از آن درختها توی تاریکی دست به یکی میکنند تا سربه‌سر آدمهای داخل جنگل بگذارند. احمد در جواب تمام این حرف‌ها فقط سر تکان می‌دهد. نمی‌گوید بچه‌ی همان حوالی است و دارودرخت جنگل را می‌شناسد.همین‌جا پیرمرد باید شانه‌هایش را بالا می‌انداخت و می‌گفت «از ما گفتن بود دیگر خود دانی» بعد راهش را ادامه می‌داد، اما نداد.
چوپان گفت او هم خیلی وقت‌ها وسط دشت‌ودمن،میان چریدن گله‌اش رقصیده است. بعد وقتی سرش را به شدت تکان میداد حرفش را ادامه داده که اینجور رقصیدن از خوشی نیست، تکاندن مغز و افکار است تا جا برای فکروخیال جدید باز شود. حرکت تند دست‌وپا برای خلاصی از چیزی است که دارد وجودت را میخورد،مخصوصا قلبت را. وگرنه رقصی که از خوشی باشد، نرم و لطیف است و هر تکان اعضای بدن قاعده‌ی خودش را دارد. آن‌وقت نی‌اش را در آورد. زیر درخت نشست، لب به زبان کشید و شروع به نواختن کرد. گوسفندها دور آنها حلقه زدند. احمد یک‌دفعه هق ترکاند. سر روی تن گوسفندی گذاشت که داشت نشخوار می‌کرد و اشکش پشم حیوان را خیس کرد. شناختن رنج دیگران کار سختی نیست، اما نجات دادن آدمی از رنج خیلی سخت است. اینکه بدانی کی و کجا، چطور یکی را از عمق زهر بیرون بکشی مهارت خاصی می‌خواهد. ربطی هم به سواد و دانش ندارد. فقط باید در این راه کارکشته شده باشی و راهش را بلد باشی. مثلا چوپان می‌دانست سوزن را کجای آن دمل چرکین فرو کند تا احمد را از آن مستی آمیخته به رنج و بیچارگی نجات دهد.احمد وقتی ماشین را توی جاده انداخت، کله‌اش سبک شده بود، انگار تمام آن رقصیدن و گریستن جا برای مشکلات پیش‌رو باز کرده بودند. احمد با بوی پشکل دست‌ها، همراه نوای حزن‌آلود پیچیده در گوش رفت تا به رنج تازه سلام بگوید. با پاهای ورم‌کرده از رقص، با گلوی زخمی از بغض.
همین
فاطمه رهبر
@lotfansaket
By: via مجله هنرى ژوان

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × 5 =