دوست هنرمندی دارم که بسیار دنیا دیده و باتجربه و بی ادعاست و دقیقا ده سال از من بزرگتر است.
وقتی پنجاه ساله شدم ازش پرسیدم که اگر ده سال به عقب بر می گشتی چه نصیحتی به خودت در پنجاه سالگی می کردی؟
کمی فکر کرد و گفت، "به خودم می گفتم ازدواج نکن."
انتظار داشتم بعدش شروع به درددل کند و از زندگی اش ناراضی باشد ولی هیچ کدام از این ها نبود.
دوستم که در پنجاه سالگی برای بار دوم ازدواج کرده بود حرف بسیار جالبی زد، "من ازدواج کردم چون می خواستم به خودم ثابت کنم که "می تونم" توی این سن دوباره ازدواج کنم.
اگر شعور الان رو داشتم این کار رو نمی کردم."
***
شاید دوستم نداند ولی این سخن گران بها توی این سالها خیلی به کارم آمده. درست همان زمان درگیر یک رابطه ی نه چندان سالم بودم اما زلفِ داستان رو ول نمی کردم چون فکر می کردم کم کم دارم پا به سن می گذارم و حالا که یک چنین فرصتی دست داده و "می تونم" برای خودم یک رابطه ی عشقولانه بسازم نباید فرصت رو از دست بدم.
من اسم این را می گذارم "تله ی توانستن" و به جز خودم که همه ی عمر توش گیر کرده بودم خیلی ها رو دیدم که توی این تله دست و پا می زنند.
یک مثال ساده اش بسیاری از زنهایی هستند که در حوالی چهل سالگی مادر می شوند چون هنوز "می توانند" باردار شوند و نمی خواهند فرصت را از دست بدهند.
وقتی ذهن ما برای مدت مدیدی محرومیت* را تجربه کرده باشد آسان به این دام می افتیم.
بعد از طلاق می خواستم هر مردی را که "می توانستم" تجربه کنم. بعد از مهاجرت چون "می توانستم" هر شب با یک بطری شراب به خانه بر می گشتم.
چه بسیار سمومی که قورت دادم چون می توانستم.
چه کارهای عجیب و احمقانه ای که نکردم
آثار آن محرومیت ها هنوز هم در من هست.
گاهی در یخچال را باز می کنم و بی آنکه هوس داشته باشم دستم به سمت شکلاتی می رود که آنگوشه افتاده. چرا؟ چون می تونم!
***
به ما یاد داده اند که خواستن توانستن است و توانستن خیلی بهتر از نتوانستن است، اما چیزی که وسط این توانستن ها گم می شود، خواستن است.
حرف دوست من این بود که یک جایی از خودمان بپرسیم که آیا من واقعا می خواهم؟
احتمالا او اگر به پنجاه سالگی بر می گشت و جرج کلونی دم در منزلش با یک دسته گل ایستاده بود از هول اینکه می تواند زن جرج شود این پیشنهاد را قبول نمی کرد.
کسی که از فضای ذهنی استیصال بیرون آمده لزومی نمی بیند خود را در هر ورطه ی بی کرانه ای غرق کند.
بله، توانستن حس قدرتمندی ست ولی قدرت واقعی در دستی ست که می تواند شکلات را بردارد و بر نمی دارد یا دست ردی ست که به سینه ی یک پیشنهاد چرب و نرم می خورد. قدرت واقعی توانایی نه گفتن به هر آن چیزی ست که در راستای سفر درونی ما نیست.
دعای بعد از مجلس:
برای خودم و همه ی شما قدرت و آگاهی برای این گونه عمل نکردن آرزو می کنم.
*Scarcity mindset
@MadarAroos
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید