Shomal

فكرشو بكن كه يه روز بعد از ظهر بهم زنگ ميزني و من خسته و نا اميد دارم از دانشگاه برميگردم و تو گلوم بغضه. بهم ميگي ساغر چته؟ منم الكي ميخندم و ميگم هيچي تو باشي خوبم، ميگي باشه منم الان كار دارم و قطع ميكني، منم به صفحه گوشيم زل مي زنم و ميگم بيا! اينم اوني كه فكر ميكني عاشقته… پياده ميام تا جايي كه تاكسي بگيرم و بيام سمت خونه… راننده تاكسي حي حرف مي زنه و منم دلم گرفته زل ميزنم به ماشينا… نزديك خونه كه ميشم از دور يه ماشين شبيه ماشينت ميبينم كنجكاو ميشم با دقت نگاه ميكنم به پلاكش و مطمئن ميشم كه خودتي… با تاكسي كنار ماشينت پياده ميشم و سوار ماشينت ميشم. ميخندي و ميگي ا كي رسيدي؟ ميگم تو كه كار داشتي اينجا چيكار ميكني؟! ميخندي و ميگي حالا كه اينجام به جاي سوال پرسيدن برو يه لباس گرم راحتي بردار كه ميخوام يه شبه ببرمت شمال ميدونم دلت براي دريا تنگ شده… بهت ميگم شوخي ميكني؟ ميگي ديوونه اي حالا وقت شوخيه؟؟ از خوشحالي دستامو ميزنم بهم و بغلت ميكنم و بوست ميكنم بعد از ذوقم ميدووم سمت خونه و ميرم تو اتاقم… انقدر ذوق زدم كه نميدونم چي بردارم همه لباسامو ميريزم وسط اتاق و ميشينم بينشون و با لبخند ميرم توي فكر، كه همه روزايي كه واسم رويا بوده شده واقعيت زندگيم. انقدر ميرم تو فكر كه اصلا نميفهمم چقدر زمان گذشته تا ميبينيم گوشيم زنگ ميخوره… ميگي ساغر كجايي رفتي يه لباس برداري!! ميگم اومدم اومدم و گوشيو بوس ميكنم و يه لباسارو بي فكر همين جور دستم ميگيرم و ميام بيرون كه بهترين لحظه هاي زندگيمو كنارت حس كنم…